خانم مرضیه با سوزی که حکایت از شکوههای دلش داشت، میخواند که: این همه آشفته حالی، این همه نازک خیالی، ای به دوش افکنده گیسو. از تو دارم. از تو دارم.» و من هم به روال معمول اینجور شعرها که مضمون شکایت دارند، اضافه کردم که لعنتی!».
باری؛ چیز خاصی برای نوشتن ندارم، همان بند بالا را هم مضاف بر چنتهام نوشتم، زنده باد نقطه.